بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

برای پسرم بردیا

بردیا جونم تولدت مبارک

نفس مامان وبابا عشق مامان و بابا تمام زندگی مامان و بابا سالگیت مبارک                  همین الان که برات دارم می نویسم پارسال همین موقع شما 2ساعت بود که به دنیا اومده بودی عشقم شما ساعت 8صبح دوشنبه 28/6/90 چشم به جهان گشودی و من و بابایی رو از دلتنگی در اوردی نمی دونی چه لحظه ی با شکوهی بود وقتی دیدمت هنوز برام قشنگه و تازگی داره بهترین لحظات دنیا بود وقتی برای اولین بار دیدمت و بغلت کردم (گریه ام گرفته) کاشکی الان خواب نبودی و بغلت می کردم بردیا پسر گلم نفسم روحم همه چیزم تا آخر عمرم عاشقتم و در کنارتم دوستت دارم پریروز با عمه نیکا و دختر ع...
28 شهريور 1391

اولین قدمهای آقا بردیا

١٥ شهریور 1391 برای اولین بار چند قدم راه رفتی عسل مامان منم که طبق معمول جیق و داد الهی قربونت برم خیلی دوستت دارم منم که مشغول تدارکات تولد جنابعالیم تازه جفتمون سرما هم خوردیم ... ...
21 شهريور 1391

تولد وانیا گلی و سوفیا خانم

١٤ شهریور رفتیم به جشن تولد وانیا گلی و کلی خوش گذشت کم کم همه دوستات راه می رن البته بیشتر دخترها دقیقا فردای اون روز شما هم چند قدم راه رفتی و پریدی بغل مامان قربونت برم زرنگ من جمعه 17 شهریوز هم رفتیم تولد سوفیا خانم اونجا هم خیلی خوش گذشت عزیز دلم ولی از اونجا که مامان دوربین و فراموش کرد ببره فقط چند تا عکس با موبایل هست عکسهای تولد وانیا گلی ...
21 شهريور 1391

11 شهریور

امروز یه مقدار خونه تکونی داشتم البته کار چند روز در میونه منه چون شما چاردست و پا می ری همش باید خونه تمیز باشه دیگه خلاصه بعد از ظهر بود که تینا زنگ زدو گفت بریم تیراژه ماهم حاضر شدیم و رفتیم اول طبق معمول رفتیم پیش بابایی و یه مقدار اونجا بودیم بعد من یه مقدار خرید داشتم و رفتیم که تو پاساژ بچرخیم که یهو پشت یه ویترین مغازه یه لباس دیدم برای جنابعالی که داغون شدم و رفتم و برای تولدت خریدم هورااااااااااااااا نمی گم چیه چون سوپرایزه بعدشم شام خونه مامان طاطا بودیم مامانی و عمه نیکا هر چه گفتن چه لباسی من نگفتم هههههههههههه خب الانم نمی گم تا تولد همش 19 روز دیگه مونده           &nb...
12 شهريور 1391

اولین پیک نیک بردیا

٥شنبه 9 شهریور با مامان مینو و خاله ها و دائی مسعود و دختر دائیها و دخترخاله ها رفتیم پیک نیک پارک جنگلی لویزان واقعا خوش گذشت و جای بابایی خالی بود آخه به خاطر کارش نمی تونه بیاد اونجا وقتی که روی پای تینا بودی تا بخوابی شروع کردی به خندیدن وقتی داشت باهات بازی می کرد یهو دیدیم که دوتا دندون به رنگ صدف تو فک بالات معلومه یهو جیق زد و گفت مبارکهههههههههههه منم سریع زنگ زدم به بابایی و گفتم کلی ذوق کردیم عزیزم مبارکهههههههههههههه دو تا صدف قشتگت                                  ...
12 شهريور 1391

افتتاحیه مغازه بابایی

و اما روز اول شهریور بابایی مغازش رو افتتاح کرد بابایی یه مغازه گرفته تو پاساژ بزرگ تیراژه مغازه موبایل و لوازم جانبی موبایل و... بزرگ که شدی می ری و پیش بابایی کار می کنی البته از الان تقریبا من و جنابعالی هر روز اونجائیم آخه طبقه آخر پاساژ شهربازیه سرزمین عجایب و شما هم که عاشق شهربازی و چراغ . هر وقت که تا وارد پاساژ می شیم چرخ و فلک شهربازی و نشون می دی و می گی گه گه گه گه الهی قربونت برم که اینقدر حالیته عزیزه دلم بابایی هم می گه آخر شما دوتا من و ورشکست می کنید ماهم می گیم آخه بابایی دلمون برات تنگ شده بود اونم می خنده می گه آره جون خودتون هههههههههه همه اومدن دیدن مغازه خاله و دائی و عمه و مامان بزرگها . چند روز پیش هم...
12 شهريور 1391

کارهای جدید در 11 ماهگی

فندق مامان چند روز بعد از چاردست و پا رفتنت شروع کردی اجسام گرفتن و بلند شدن مثه مبل صندلی میز دیوار و.... یعنی نگهداری از جنابعالی به قدری سخت شده که چارتا چشم قرض کردم ههههههههههه دوستت دارم شیطون بلا دیگه از کارات بگه مامی اینکه بهت می گم موهاتو نکشی شروع می کنی به مو کشیدن یا می گم تف نکی شروع  می کنی به تف کردن و اینکه همش در خونه رو نشون می دی و می گی د د عزیزم عاشق بیرونی همش دوست داری ببرمت بیرون منم که مثه تو تقریبا هر روز بیرونیم و دیگه اینکه موقع خوابیدن همش می چرخی و یا پات از تخت بیرونه یا دستت گاهی وقتها هم حالت سجده می خوابی   ...
12 شهريور 1391

دومین مسافرت آقا بردیا

عشق مامان عسل بابا ببخشید که خیلی وقته از دلنوشته خبری نبود آ خه بازم اینترنت خونه قطع بود خیلی اتفاقها افتاده که یکی یکی برات می گم اول اینکه آخرهای مرداد بود که به اتفاق تینا و سایتا رفتیم شمال واقعا که خوش گذشت رفتیم رامسر و کلی خوش گذروندیم رفتیم تلکابین و شهربازی و کنار دریا و جاهای دیگه و شما واقعا دوست داشتی تازه اونجا هوای شمال جنابعالی و گرفته بود و همش می خوابیدی یه تویوپ خوشگل هم برات خریده بودیم بو اون توی دریا می رفتی و ذوق می کردی                             تازه تو شمال 28 مرداد پا...
12 شهريور 1391
1